آنچه در ذيل از نظر خوانندگان ارجمند مىگذرد، حاصل نظرخواهى از دوتن از اساتيد محترم حوزه، آيتالله جعفر سبحانى و حجة الاسلاموالمسلمين احمد واعظى در باب پارهاى از سؤالات مطرح شده در زمينههرمنوتيك دينى است. سؤالاتى از قبيل چيستى هرمنوتيك فلسفى، آيافهم متون دينى تابع هرمنوتيك خاص خود استيا مشمول هرمنوتيكعام؟ مقصود از فهم متن دينى چيست؟ آيا اين فهم «مؤلف مدار» ستيا«متن مدار» و يا «مفسر مدار»؟ و...
در اينجا ضمن ابراز تقدير و تشكر از ايشان براى قبول درخواستپژوهشنامه قبسات، توجه خوانندگان گرامى را به پرسشها و پاسخهاىمطرح شده جلب مىكنيم.
آيت الله سبحانى: اين سؤال، در واقع به سه سؤال برمىگردد. اولا بايد ببينيم دين چيست، تا بعدا ببينم كه فهمدين چيست؟ چرا كه تا «مضاف اليه» را درست تفسيرنكنيم،نمىتوانيم مضاف و مضاف اليه را با هم تفسيرنماييم. پس اول بايد دين را به صورت اجمالى تعريفكنيم، بعدا به فهم دين برسيم و ببينيم كه آيا فهم آنامكانپذير استيا نه؟ در آخر ببينيم آيا اين فهم روشمنداستيانه؟
پيش از تعريف دين نكتهاى را به عنوان مقدمه عرض مىكنمكه تعريف ما از دين به صورتى است كه همه اديان را دربرمى گيرد. هر چند كه ما با به كار بردن كلمه «اديان» مخالفهستيم چون دين يكى بيش نيست و اگر اختلافى باشد، درشرايع و احكام است و از آيات قرآن هم همين معنى استفادهمىشود چنان كه مىفرمايد:
ان الدين عندالله الاسلام
«تنها دين نزد خداوند اسلام است.»
يعنى دينى كه در زمان نوح بوده با دينى كه در زمان ابراهيمبوده با دين دوران عهدين و دوران اسلام، يكى است.
«دين» عبارت است از احساس وابستگى به يك موجود برترو والاتر، به گونهاى كه انسان همه شئون خود را از آنجادريافت كرده و پيوسته از آنجا - بلا واسطه يا مع واسطه -فيض مىگيرد. و اين نگرش در همه اديان الهى وجود دارد.البته ممكن است انسان در تشخيص آن وجود برتر، اشتباهبكند و مخلوقى را به جاى خالق تصور كند ولى در احساسوابستگى او به وجود برتر و كاملتر كه او و جهان را آفريده وبه او پيوسته فيض مىرساند (بلا واسطه يا مع واسطه)اختلافى نيست. دين به اين معنا بين همه اديان جهانىمشترك است.
ولى در ضمن اين بحثبايد بررسى كنيم كه آيا مساله بهاينجا خاتمه مىپذيرد يا نه؟ زيرا اگر دين تنها در وابستگىانسان، خلاصه شود اعتقاد ثمر بخشى نخواهد بود. ما بهدينى معتقديم كه اعتقاد به آن ثمر بخش است. بايد بدانيمكه وابستهايم به جهان ديگر و آفريننده آن جهان ديگر ما رارها نكرده و ما را بدون غرض نيافريده است. در حقيقت مااز آفريننده يك نوع فيضى را در يافت مىكنيم و در برابر اينفيض، از ما توقعاتى دارد كه نتيجه اين توقعات هم به خودما بر مىگردد. خدايى كه ما را آفريده است، براى هدف وغايت، آفريده است، ولى خود انسان مستقلا نمىتواند بهاين هدف نائل شود. لذا خدا براى هدايت ما به آن غايت،آموزگارانى را از نوع بشر اعزام كرده استبنابراين اعزامآموزگاران را نيز بايد تحت پوشش دين قرار دهيم. پس ديندر حقيقت تنها وابستگى نيست، وابستگى به يك موجودبرتر است كه خواهان سعادت ما است نه شقاوت. او براىرهنمون كردن انسانها به سوى سعادت، آموزگارانى را اعزاممىكند. تاريخ بشر هم تا آنجايى كه در تاريخ سراغ داريم ازوجود مصلحان الهى گزارش مىدهد.
مسلما تنها فرستادن آموزگار براى هدايت انسان كافىنيست. بايد يك ضامن اجرايى هم وجود داشته باشد و آناعتقاد به معاد و جهان ديگر است كه در تمام شرايع و بهتعبير ديگر در تمام اديان مورد قبول است.
قرآن كريم درباره وابستگى بشر به جهان بالا مىفرمايد:
يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله والله هو الغنى الحميد
و نيز اعلام مىدارد كه براى سعادت بشر انبيا را فرستاديم:
و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت
براى اينكه برنامههاى آنان اجرا بشود اعتقاد ديگرى را به نام«يوم الدين» جزو باورها قرار داده كه همان روز قيامت است.تا اين جا به بخش نخست از (معنى دين) پاسخ گفتيم.
از اين جا، پاسخ بخش دوم نيز روشن مىگردد و آن اينكه:اگر معنى دين همين باشد، فهم دين ممكن است. دو چيز -گذشته بر تعاليم پيامبران - به اين فهم كمك مىكند: يكىفطرت و ديگرى خرد انسان. بنابراين، دين، معجونى است ازادراكات فطرى و عقلى و تعاليم انبياء.
اما در جواب بخش سوم از سؤال اول كه آيا فهم دينروشمند استيا روشمند نيست؟ بايد گفت مسلماروشمند است. فطرت براى خودش روش دارد، اگر مابخشى از دين را از طريق فطرت بفهميم روش آن معلوماست و بايد داراى اين علائم چها گانه باشد.
1 - گستردگى در ميان تمام انسانها.
2 - ريشه داشتن در آفرينش.
3- تابع اوضاع سياسى و جغرافيايى نبودن.
4 - استوارى در برابر تبليغات مخالف در مفاهيم دينى. خردنيز روشمند است، خرد از برهان كمك مىگيرد و اگربخواهيم دين را از طريق آموزگاران الهى درك كنيم، آن همروشمند است; چرا كه آنان نيز كلامى دارند و با زبان قومخودشان سخن مىگويند و به صورت مبهم و غير واضح برزبان جارى نمىكنند و به اصطلاح، معما نمىگويند. پسفهم دين از اين طريق نيز روشمند است. البته معناى اينسخن اين نيست كه انسان در فهم دين هيچ خطايى نمىكند،بلكه منظور اين است كه اگر قواعد و ضوابط لازم را رعايتبكند خطايش بسيار كم است. علوم ديگر هم به همينترتيب روشمند است و اصلا در دنيا چيز بىروش نداريم،مگر اينكه كشكول باشد. حتى خود كشكول هم كه بىنظماست، براى خود نظمى دارد.
آيت الله سبحانى: در گفتگوى پيش ياد آور شديم كه مسائلدينى گاهى تكيه گاه فطرى دارد و از جمله امورى است كه ازدرون انسان مىجوشد، و گاهى جنبه فكرى و عقلى، وگاهى جنبه نقلى و سماعى دارد و هر يك از اينها براى خود،روش خاصى دارند.
اگر دين را از فطرت بگيريم، بايد علائم چهارگانه فطرت برآن حاكم باشد. و اگر آن را از عقل بگيريم، مسلما بايديافتههاى عقل برهانى باشد. يعنى به گونهاى باشد كه برمبناى دليل عقلى استوار باشد.
مثلا اين جهان وابسته به عالم ديگر است، آن عالم، ديگرنمىتواند مخلوق عالم ديگر باشد. و الا به تسلسلمىانجامد، يا نمىتواند در حين اينكه وابسته به عالم ديگرو مخلوق آن استخالق آن هم باشد، اين دور است. اينگونه مسائل، يك رشته مسائل روشن عقلى است. اما اگردين را از كتاب و سنت (نقل) بگيريم بايد شرايط نقل رافراهم سازيم. قرآن ما به زبان عربى است. زبان عربى، براىخود قواعد و دستور زبان خاصى دارد. بايد از طريق آنهامعناى كلام خدا را بفهيم. اگر نص يا ظاهر است، بايد آن را،نص و ظاهر تلقى كنيم. اگر مجمل است، اجمال و ابهام آن رابه كمك نصوص و ظواهر بر طرف سازيم. مقصود اين استكه همانطور كه شعر و نثر را تفسير مىكنيم، قرآن را نيزتفسير كنيم. همانطور كه ديگر كتابها را از طريق قواعد ودستور زبان آن كتاب مىفهميم، متون آسمانى هم همينحالت را دارند. تفاوتى كه هست اين است كه قرآنخصوصيات ديگرى نيز دارد كه آن را از متون ديگر ممتازمىگرداند. قرآن را بايد من حيث المجموع، مورد قضاوتقرار داد. چون ممكن است آيهاى، متذكر گوشهاى از مطلبباشد. و گوشه ديگر را آيه ديگر بيان كند. علاوه بر اين، قرآنكتاب شريعت و قانون هم هست و روش قانونگزارى، ايننيست كه همه مسائل يكجا گفته شود. بر عكس ممكن استكليات را امروز بيان بكنند، تبصرهها را يكسال بعد. قرآن هماگر كلياتى در باره شريعت دارد، اين كليات حجت است ولىدر عين حال بايد به مخصص و مقيدها توجه داشته باشيم.همه اين ضوابط را علماى ما در علم اصول مطرح كردهاندمباحثى نظير اصالت ظهور، اصالت عدم قرينه، اصالةالحقيقة و شناخت مقام بيان از مقام اجمال و غيره كه همگىبه فهم كتاب و سنت، روش قانونمندى مىدهد.
بنابراين فهم دين بى قانون نيست. كسى كه در آن اظهار نظرمىكند، بايد از اين اصول و قواعد اطلاع داشته باشد. اگريك فرد بيگانه بخواهد در سرودههاى فردوسى اظهار نظربكند پذيرفته نمى شود، مگر اينكه قواعد زبان فارسى رابداند، مفردات آن را بشناسد، با شاهنامه تا حدى مانوس وبا كلماتش آشناباشد. بعدا اظهار نظر بكند. كتاب دينى هم،چنين است. چنين نيست هر كس ابتدائا بيايد از طريقترجمه قرآن، در باره آن اظهار نظر بكند. نه بايد نسبتبهخود آن كتاب آگاهى كامل داشته باشد و واجد شرايطىباشد كه در فهم يك متن الهى لازم است. تفصيل اينها را دركتاب منشور جاويد بيان كردهايم و در اينجا تنها به رؤوسآنها اشاره مىكنم:
1 - خود قرآن آشكارا مىگويد كه فهم من آسان است و اصلامشكل نيست:
و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر
«ما قرآن را براى پندگيرى آسان نموديم آيا متذكرى نيست؟»
در آيه ديگر مىفرمايد:
فما لهم عن التذكرة معرضين كانهم حمر مستنفرة فرت منقسورة
«چه شد كه از قرآن رويگردان هستند گويى خرانى هستند كه رمكردهاند از شير.»
البته بايد توجه داشت كه در عين آنكه آسان است، چنيننيست كه هر كسى به تفسير آن بپردازد. عينا مثل كتابفيزيك است كه به زبان آسان نوشته مىشود، ولى چناننيست كه همه بتوانند آن را بفهمند و بتوانند تدريس كنند،بلكه مفسر و مدرس آن بايد از اين دانش آگاهى داشته باشدتا بتواند كتاب را تدريس و تفسير كند.
2 - بايد از قواعد زبان عرب و معانى مفردات آن آگاه باشد.مثلا بداند معنى «عصى» در قرآن چيست؟ معنى عصى، گناهكردن نيست، بلكه به معنى مقاومت است و عرب به هر نوعمقاومت «عصى» مىگويند. اين مقاومت ممكن استمعصيت اصطلاحى باشد و ممكن است مقاومت اخلاقىباشد.
3 - بتواند قرآن را با قرآن تفسير كند; زيرا قرآن مىفرمايد:
و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء
اگر قرآن تبيان و توضيح همه چيز است، توضيحخودش هم هست. مثلا قرآن در باره قوم لوطمىفرمايد:
و امطرنا عليهم مطرا
«باران بر آنها فرستاديم.»
انسان خيال مىكند خدا عذاب باران براى آنان فرو فرستادولى در آيه ديگر ياد آور مىشود كه اين باران، باران سنگبوده و باران آب نبوده است.
و امطرنا عليهم حجارة من سجيل
«ما براى آنها سنگ ريزه هايى فرستاديم با كوچكترين سنگهاآنان را نابود كرديم.»
4 - بايد به شان نزولها مراجعه كند. شان نزولها، ولو درتفسير قرآن مدخليت قطعى ندارد، اما به قرآن روشنىمىبخشند. فرض كنيم شما يك دو بيتى را در موردىگفتهايد، اگر انسان مورد و شرايط سرودن آن را بداند، اين دوبيتى را بهتر مىفهمد. شان نزول در حقيقتبه متن، روشنىمىبخشد. مثلا قرآن در سوره توبه آيه 118 مىفرمايد:
و على الثلاثة الذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بمارحبت
«اين سه نفرى كه به جهاد نرفتند، زمين بر آنها ضيق شد.جانشان بر خودشان ضيق شد و تصور كردند كه پناهگاهى جزخداوند ندارند به سوى خدا برگشتند و خداوند توبه آنهاراپذيرفت.»
در اينجا شان نزول، مفهوم اين آيه را روشن مىكند كه اينسه نفر چه كسانى هستند؟ به كدام جهاد نرفتند؟ عذرشانچه بود؟ برخورد جامعه با اينها چگونه بود كه و به تعبيرقرآن ضاقت عليهم انفسهم شدند؟ چگونه توبه كردند و خداتوبه اينها را پذيرفت؟ اين شان نزول، مفهوم اين آيه راروشن مىكند.
5 - بايد در تفسير آيات به احاديث صحيح مراجعه كند. البتهاحاديث صحيح در تفسير آيه ابتدائا مدخليت ندارند، ولىعرض كرديم اين قرآن ويژگيهاى عامى دارد كه خاص آن درروايات آمده، مطلقى دارد مقيدش در روايات نهفته است.در قانونگزارى، كلياتى را تصويب مىكنند جزئياتى را بعدابه وسيله تبصرهها بيان مىكنند. مثلا مىگويند فرد در بيستسالگى بايد به سربازى برود، اما شش ماه ديگر چيز ديگرىتصويب مىكنند كه قانون قبلى را مقيد مىكند.
6 - بايد قرآن را يك جا مطالعه كند. ما اگر بخواهيم در بارهقرآن نظر بدهيم مجموعه آيات قرآن را بايد با هم وهماهنگ ببينيم. اين همه مذاهب كه در اسلام درستشدهاست، از اين نقطه آغاز شده است كه صاحب هر نحلهاىآيهاى را گرفته و از آيات ديگر غفلت نموده است. كسى كهبخواهد در اهداف آيه، قضاوت قطعى بكند، بايد مجموعآيات الهى را با هم ببيند و تا مجموع آيات را در يكموضوع هماهنگ نكند، نمىتواند نتيجه قطعى بگيرد.خصوصا كه قرآن خودش مىفرمايد:
الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى
متشابه در اين آيه متشابه اصطلاحى نيست، بلكه به معنىشبيه هم است. به دليل اين كه مىگويد مثانى (مكرر) چونيك مضمون، در آيات متعدد مكرر آمده است. قهرا اگرآيات يك موضوع در يك جا جمع بشود حقيقت روشنترمىشود.
7 - بايد سياق آيات را در نظر بگيريد اگر آيهاى را جداگانهلحاظ كنيم و ما قبل و ما بعدش را در نظر نگيريم، نتيجهمطلوب حاصل نمى شود. مثلا كسانى هستند كه منكرخاتميت هستند به اين آيه استدلال مىكنند:
يا بنى آدم اما ياتينكم رسل منكم
و مىگويند: پيغمبر شما اين آيه را خوانده است. پس معلومشد بعد از پيغمبر، پيغمبر ديگرى خواهد آمد. در حالى كهاصل آيه اين است:
يا بنى آدم اما ياتينكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى فمناتقى و اصلح فلا خوف عليهم و لا هميحزنون.
پيغمبر اين آيه را آورده، ولى زمان اين خطاب، آغاز خلقتاست. يعنى هنگامى كه آدم و حوا به زمين فرو آمدند، اينخطابها نيز همراه آنان فرود آمد. در زمان آنها خدا مىگويد:
يا بنى آدم اما ياتينكم رسل.
اما آنان چون ما قبل و ما بعد آيه را در نظر نمىگيرند دچاراين اشتباه شدهاند.
8 - آگاهى از بعضى از مسائل فلسفى و علمى به معناى آيهروشنى بيشترى مىبخشد. فرض كنيد مىخواهيم اين آيه رامعنا بكنيم.
ام خلقوا من غير شى ء ام هم الخالقون.
انسان اگر قبلا مسائل فلسفى را راجع به دور و تسلسلخوانده باشد، بهترمىتواند آن را تفسير كند. يا آيه:
لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا
بحثهاى فلسفى موجود در باره اين آيه، به آن روشنىمىبخشد. و يا در مورد اين آيه:
و من كل شىء خلقنا زوجين لعكم تذكرون
آگاهى از اسرار نهفته در اتم و تركيب آن از دو جزء به آيهظهور بيشترى مىبخشد و روشن مىشود كه در جهان فردنداريم هر چه داريم زوج است. در اينجا منظور كلى ايناست كه پيشرفت علوم، به فهم قرآن روشنى مىبخشد. البته نبايد طورى آيه را تفسير كند كه مساله علمى را بر تفسيرقرآن تحميل كند، ولى مىتوان آن را به صورت يك احتمالمطرح نمود.
بسيارى از آيات قرآن راجع به جنگ و غزوات يا گفتگو بامنافقين و صحابه است. لذا آگاهى از تاريخ اسلام، شرطتفسير آن دسته از آيات قرآن است. اگر كسى از آنها آگاهىنداشته باشد، نمىتواند آن دسته از آيات قرآن را بهصورتروشن تفسير بكند. همچنين در مورد آيات مربوط به قصصانبياء نيز وضعيت از همين قرار است. يعنى آگاهى از قصصانبياء نسبتبه فهم آن دسته از آيات قرآن كمك مىكند. البتهنبايد قرآن را بر آن داستانها تطبيق كرد، ولى شرحى كه درقصص آمده است تا حدى قصص قرآن را روشن مىكند.
9 - آيات مكى و مدنى را بشناسد. چون شناخت اين نوعآيات، خيلى مؤثر است. معلوم است كه آيات مكى رانمىتوان در محيط مدنى تفسير كرد همچنان كه آيات مدنىرا نمىتوان در محيط مكى تفسير نمود. خلاصه تفسير قرآنروشمند است و قاعده و قانونى دارد كه براى فهم مقاصدآيات، بايد آنها را رعايت كرد.
آيت الله سبحانى: مسلما محسوسات به يقين نزديكتراست. لذا اختلاف در محسوسات كمتر است ; زيرا شخص، در علوم طبيعى آنچه كه مورد بحث قرار مىدهد، لمسمىكند، با چشم مىبيند، با گوش مىشنود و... ولى در عينحال آنچنان نيست كه شما مطرح كردهايد. به عنوان مثالشما فيزيك دوران نيوتن را ببينيد با فيزيك حالا خيلى فرقكرده و بسيارى از قواعد آن به هم خورده است. پس چناننيست كه همه قواعد علوم هم، ثابتباشد. البته ما يكنتايج ثابتى داريم اما اين قواعد چنان نيست كه ثابتباشد.يا در پزشكى، پزشكى دوران شيخالرئيس كجا و پزشكىحالا كجا؟ ولى در علوم انسانى هم آنچنان نيست كه قانونثابتى نداشته باشيم. قوانين ثابت و لايتغيرى در فهم قرآنداريم. گرامر آن، قانون ثابتى است. تقديم ناسخ بر منسوخ،قانون ثابتى است. بهطورى كه هرگز با وجود ناسخ نمىتوانبه منسوخ عمل كرد. البته در بعضى از برداشتها اختلافاتىوجود دارد، ولى مىتوان گفت مشتركاتشان بيش از نود درصد مىباشد.
آيت الله سبحانى: تفسير به راى همين است. تفسير به راى،پيش فرض دارد. با آن پيش فرض مىخواهد آيه را تفسيركند.
يك شخص بهايى چون از قبل پذيرفتهاست كه پيغمبراسلام، خاتم نيست و بهاءالله پيغمبر است، براى اثبات آندنبال آيهاى است كه نظر او را به ظاهر تاييد مىكند. لذا ازبين آيات به اين آيه:
يا بنى آدم اما ياتينكم رسل منكم
تمسك مىكند ولى بيچاره نمىداند كه جايگاه نزول مفاد آنمربوط به آغاز خلقت آدم است نه زمان پيامبر اسلام.
آيت الله سبحانى: واقعيت اين است كه متون ديگر بر خلافقرآن عين وحى نيستند. انجيل اوليه در دست نيست و لذاآنچه هست اناجيلى است كه در قرن دوم نوشته شدهاند وغالبا به زبانهاى يونانى، رومى و يا سريانى بودهاند. پسنمىتوان مضمون اينها را به وحى الهى نسبت داد والا اگر انجيل واقعى دراختيار ما بود و اين شرايط را اعمال مىكرديم، اختلاف كم مىشد. آنچه دراختيار ماستبيشتر سيره و تاريخ حضرت مسيح است نه كتاب آسمانى او.
آيت الله سبحانى: مسلما كتابهاى آسمانى داراى پيامى ازجانب خدا هستند و سعادت و شقاوت انسان در اين پيامهااز جانب خدا تبيين و توضيح داده شده است، و عمل بهمقاصد الهى ضامن سعادت، و سر پيچى از دستورهاى اومايه بدبختى است. بنابراين مفسر بايد مقاصد الهى رابهدست آورد و با ابزارى پيش برود كه به اهداف فرستندهكتاب برسد. قرآن مجيد مىفرمايد:
ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم
«قطعا اين كتاب انسان را به آيين استوار راهنمايى مىكند.»
بنابراين ما نسبتبه آن معادله «مؤلف مدار» هستيم نه«مفسر مدار» و نه «متن مدار» هر چند از بهكارگيرى كلمه«مؤلف» در تفسير كتب آسمانى بالاخص قرآن مجيد بايدپرهيز كنيم.
«مفسر مدارى» و يا به تعبير ديگر «متن مدارى» با مقاصدپديد آورنده كتاب سر و كارى ندارد و عذر آنان اين است كهما هرگز به مقاصد مؤلف راه نداريم زيرا ما به متن با يكپيش فرضهاى ثابت مىنگريم و از اين هتيافتههاى ما ازكتاب با آن پيش فرضها قالبگيرى شده و نمىتوان آن را بهمؤلف نسبت داد. اين نظريه را هايدگر و گادامر مطرحكردهاند. آنان معتقدند تفسير هر متن به وسيله پيش فرضهاىو پيش داوريهاى مفسر ممكن مىشود، و پيش داورى مفسرفهم متن را ميسر مىسازد. اصولا جستجوى فهم و تفسيربدون پيش فرض تلاش بيهوده است.
بنابراين هر متن از ديدگاه و منظر خاص مفسر مورد تفسيرقرار مىگيرد و چون ديدگاههاى افراد بى شمار است، طبعاتفسير نهايى و عينى وجود ندارد، از آنجا كه آگاهيهاى پيشينو مفروضات ذهنى مفسر، خواه نا خواه در فهم متن مؤثراست هيچ ضابطه براى درك تفسير درست از نادرست وجودندارد.
گذشته از اين هيچ نوع تمايزى بين تفسير مشخص وهمگانى در كار نيست. بنابراين بايد مقاصد مؤلف را كنارگذاشت و خود متن را در نظر گرفت و متاسفانه خود متن نيزبه تنهايى قابل فهم نيست، بايد با يك رشته قالبهاى ذهنىكه از پيش در وجود ما پديد آمده، آن حقايق را در آنهاريخت و از منظر و ديدگاه خاصى به آنها نگريست، و طبعاقالب ما يك نوع نيست، بلكه پيش فرضهاى متنوع است، واز اينجا است كه هيچ كس نمىتواند ادعا كند كه به واقعمىرسد و تفسير صحيح، محصول طرز تفكر او است.
خلاصه دست مفسر از واقع كوتاه است و هيچ فردىنمىتواند ادعا كند كه به واقع مىرسد. واقع لخت و دور ازقالبهاى ذهنى به چنگ كسى نمىآيد. طبعا به همه حقايقبا عينكهاى رنگارنگ مىنگريم. در حقيقت از نظر هايدگرنظر مفسر به متون بسان انسانى است كه عينكرنگى بهچشم دارد و نمىتواند واقعيات را ببينند، بلكه ناچار استهمه رنگها را به رنگ عينك ببيند. و يا بسان انسان يرقانىاست كه جهان را حتى برگهاى سبز درختان را زرد مىبيند.بنابراين، كشف واقع امكان پذير نيست و تمام كشفها ودانشهاى بشرى حالت نسبى دارد و هر تفسير نسبتبه آنشرايط صحيح است. بنابراين حتى يك شعر و يك سخنمىتواند تفاسير متنوع و متعددى پيدا كند.
در اينجا ياد آور مىشويم كه مساله هرمنوتيك به معنىتاثير پيش فرضها در فهم متون، متاثر از فلسفه كانت استكه مىگويد: شىء فى نفسه غير از شى ء پديدارى است كهدر نزد ماست. او معتقد است كه شناخت ما در جهان، فهمىاست مركب از جهان خارج و ذهن; زيرا جهان خارج از طريقحواس وارد ذهن مىشود، سپس در تركيب قالبهاى ذهنى درآمده و چيز سومى به نام علم توليد مىشود، و شناخت مانتيجه تركيب قالبهاى ذهنى و دادههاى خارجى است.آنچه كه ما از جهان در يافت مىكنيم به طور كامل در خارجنيست و ما راه براى شناختحقايق خارجى فى نفسهنداريم.
چنين نظريهاى در ارزش معلومات، نتيجهاى جز نسبيت وشكاكيت ندارد. در حقيقتيك نوع سوفسطايىگرى عصرمعاصر است كه در لباس علمى تجلى كرده است و تا حدىريشه، در كلمات سوفسطائيان يونانى مانند «بيرهون» وغيره دارد اما با اين نظام علمى كه «كانت» به آن داده مساله رااز نظر سطحى نگران، جلاى بيشترى بخشيده است.
حالا خواه، ريشه اين نظر در فلسه كانتباشد، يا خود آناناين نظريه را ابداع نموده اين نظر نتايج ناگوارى دارد. ازجمله:
1 - فهم متن محصول تركيب افق معنايى مفسر با افقمعنايى متن است و دخالت ذهنيت مفسر يكواقعيت اجتنابناپذير است.
2 - فهم عينى و واقعى متن امكانپذير نيست; زيراعنصر ذهنيتيا پيش داورى يا پيش فرضهاى مفسرشرط حصول فهم است و در هر فهمى پيشفرضهاى مفسر در فهم دخالت مىكنند.
3 - به تعداد افراد به خاطر پيش فرضهاى آنانتفسيرهاى مختلف در مورد متن داريم و امكانقرائتهاى نامحدود از متن وجود دارد و مسالهقرائتهاى متعدد از همين جا ناشى مىشود.
4 - فهم ثابت و نهايى از متن وجود ندارد.
5 - از آنجا كه تفسير متن عبارت است از تركيب پيشداوريها و متن، مفسر كارى با قصد و نيت مؤلفندارد و مؤلف خود يكى از خوانندگان متن است.
6 - معيارى براى سنجش و داورى تفسير معتبر ازنامعتبر وجود ندارد.
از آنجا كه مفسران متن متنوع و در طول زمان پيشفرضهاى مختلفى دارند، فهمهاى كاملا مختلفى وجود داردكه هيچ كدام برتر از ديگرى نيست.
در واقع ارمغان اين ديدگاه چيزى جز نسبيت گرايى وشكاكيت نخواهد بود و نخستين قربانى آن، خود نظريهخواهد بود; زيرا بايد توجه كرد كه هايدگر و گادامر در طرحاين نظريه تحت تاثير پيش فرضها و قالبهاى ذهنى قرارگرفتهاند و دادههاى ذهنى آنان تلفيقى از خارج به وسيلهحس، و تاثير قالبهاى ذهنى و فرضيههاى انديشهآنهاست. بنابر اين ما به چنين نظريهاى بايد از ديدگاهشكاكيت و نسبيتبنگريم و نبايد آن را قطعى تلقى كنيم.چه بسا ممكن است فلاسفه ديگر با پيش فرضهاى ديگرىدر اين مورد نظر مخالف بدهند.
دستاويزى به نام پيش فرضها: اكنون در باره ماهيتپيش فرضها سخن مىگوييم. اصل وجود پيش فرض قابلانكار نيست. بالاخره هر انسانى در هر شرايطى با نوعى ازعقايد و انديشهها و آرمانها بزرگ شده و اين عقايد وباورها در انديشه او جاى گرفته است. آنچه كه مهم است ايناست كه بايد در پايه تاثير پيش فرضها در فهم متنخصوصا كلام الهى انديشيد. در اينجا به دو نوع پيشفرضاشاره مىكنيم، ولى خواهيد ديد پذيرفتن اين پيش فرضهامايه نسبيت و شكاكيت نيست و هرگز سبب نمىشود كهحقيقت در قلهاى قرار گيرد كه ستبشر به آن نرسد.
ا پيش فرضهاى مشترك: مقصود از پيش فرضهاىمشترك، حفظ اصولى است كه بدون پذيرفتن اين اصولهيچ كلامى قابل فهم نيست.
1 - گوينده و يا نويسنده متن عاقل و هوشيار بوده است.
2 - نسبتبه مضمون گفتار خود اراده جدى داشته وسخن هزل و شوخى نبوده است.
3 - در سخن خود توريه نكرده و جمله ظاهر در معنىمعينى را در خلاف آن بهكار نبرده است.
4 - متكلم انسانى حكيم است، بر ضد غرض خود كارىصورت نمىدهد و هر واژهاى را در جاى خود به كاربرده است و اگر هم در غير معنى خود به كار بردهطبعا قرينه بر آن نصب كرده است.
اين پيش فرضها اختصاص به تفسير متون دين ندارد.تفسير هر متنى اعم از تاريخى، فلسفى و علمى بر اين اصولاستوار است. جالب توجه اينكه پذيرفتن اين پيش فرض برفهم واقعيتشىء تاثير نمىگذارد و نبايد آنها را بسانعينكهاى رنگين و يا چشم يرقانى دانست; زيرا اگر متكلمعاقل و خردمند نباشد و يا سخن خود را به شوخى ايرادكرده باشد و يا درگفتار خود راه توريه در پيش گرفته و يا برخلاف دستور زبان سخن گفته است، كلام او يا بويى ازحقيقت نبرده است تا ما آن را كشف كنيم يا اگر هم داراىحقيقتباشد آنچنان سرپوشى بر آن نهاده كه هرگز قابلكشف نمىباشد و وجود چنين سخنى با عدم آن يكساناست.
ب - پيش فرضهاى غير مشترك: در اين مورد يكرشته فرضهاى غير مشترك داريم كه همگانى نيست. اينپيش فرضها بر يك رشته قوانين مسلم علمى استوار استكه از طريق تجربه و يا برهان ثابتشده است و نوشتهها براساس آن تجزيه و تحليل مىشود. مثلا يك فرد رياضيداناگر بخواهد يك معادله رياضى را حل كند بايد بسيارى ازقواعد رياضى مانند چهار عمل اصلى را بپذيرد و بر اساسآنها معادله را حل كند، و يا يك شيميدان اگر بخواهد يكمعادله شيميايى را بفهمد بايد بسيارى از قواعد فيزيك وشيمى از جمله خواص جدول «مندليف» را بداند و براساس آنها اين معادله را حل كند يا مجتهد كه مىخواهدحكم شرعى را استنباط كند، يكى از پيش فرضهاى او ايناست كه ظواهر كتاب و خبر واحد و يا اجماع محصل راحجتبداند. اين پيش فرضها از آنجا كه از طريق حس و يابرهان ثابتشده است تاثيرى در واقعيتشىء نمىگذارد،يعنى به گونهاى باشد كه شى ء فى حد نفسه بهگونهاى و بااين پيش فرضها به گونه ديگر باشد.
اين پيش فرضها بسان كيفيات اوليه شىء هستند كه درواقع و ذهن يكسان مىباشند. مانند امتداد و حركت، كششدر خارج با كشش در ذهن يكى است و هرگز مانند كيفياتثانويه نيست كه تركيبى از داده خارجى و تاثير ذهنى باشدبسان بو، مزه و صدا. تندى فلفل در زبان ما يك واقعيتاست مزدوج از تاثير فلفل روى زبان كه نتيجه آن تندىاست. اقسام بوها كه شىء نزد ما بوى بد دارد و در حالى كهنزد ديگرى بوى خوش و...، نيز چنين است.
آيت الله سبحانى: نظريه نمادين يا سمبليك، نظريهجديدى نيست، بلكه يك انديشه دوران جاهلى است كه درقالب به ظاهر علمى ريخته شدهاست. عرب معاصر عصررسالت، قرآن را اسطوره و افسانه تلقى مىكردند كه در قالبآيات زيبا ريخته شدهاند و هرگز براى مفاهيم آن واقعيتى جزدر خيال و انديشه قائل نبودند. قرآن اين انديشه جاهلى راچنين نقل مىكند:
و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا«مىگويند مفاهيم قرآن افسانههاى روزگارهاى پيشين است كهپيامبر آنها را نوشته و صبح و شام بر او املاء مىشود.»
قرآن در پاسخ افسانه انگارى قرآن مىفرمايد:
قل انزله الذى يعلم السر فى السموات و الارض«بگو اين قرآن را آن كس كه از رازهاى آسمان و زمين آگاه استفرستاده است.»
قرآن براى رد اين انديشه كه چه بسا ممكن است جاهلانداستانهاى آن را داستانهاى ساختگى بدانند، نزول قرآن را باكلمه «بالحق» همراه ساخته و در مواردى مىفرمايد:
الله الذى انزل الكتاب بالحق
اصولا ويژگى عصر حاضر شك پرورى و طرد يقين و تزيينافكار جاهلى، به شكل روز پسند علمى است.
آيت الله سبحانى: از نظر قرآن ماهيت تمام اديان، يا به تعبيرصحيح شرايع آسمانى يكى است و آنچه را به نوح وپياميران ديگر سفارش كرده همان را به پيامبر هم سفارشفرموده است. چنان كه مىفرمايد:
شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا
«آنچه را به نوح سفارش كرديم براى شما نيز تشريع كرديم.»
اختلاف اين شرايع در فروع است و لازمه اختلاف محيطاينگونه اختلاف در احكام را نيز به دنبال دارد. با اين حال درقسمتى از احكام، همه شرايع وحدت نظر دارند. مانندشراب، قمار، ريا، ظلم، خيانت و حيله و...، كه در همهشرايع حرام است.
آيت الله سبحانى: آيين خدا براى همگان نازل شده است وهمه بايد به آن عمل كنند، ولى استخراج باورهاى لازم واحكام عملى، در گرو آشنايى با فهم كتاب خدا و سنتپيامبر اسلام است. قبلا شرايط مفسر را ياد آور شديم. تفسيرحديث نيز براى خود شرايط لازمى دارد كه دانشمندان درعلم «دراية» به تبيين آنها پرداختهاند. فهم دين به صورتعميق گاهى از طريق عقل صورت مىگيرد و گاهى از طريقنقل. فردى مىتواند روشنگر راه حق باشد كه از نظر آگاهى ازقواعد فلسفى و كلامى به پايه خاصى برسد. آيا مىتوانتفسير آيات ياد شده در زير را به دست افراد عادى سپرد؟
لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا
«اگر در زمين و آسمانها خدايانى باشد در آنجا فساد پديدمىآيد.»
ما اتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله اذا لذهب كل اله بما خلقو لعلى بعضهم على بعض
«خدا فرزند اختيار نكرده و با او معبودى ديگر نيست و اگر جزاين بود قطعا هر خدايى آنچه را آفريده بود يا خود مىبرد و حتمابرخى بر برخى ديگر تفوق مىجستند.»
فهم اين آيات و امثال آن به پختگى عقل نيازمند است.استنباط احكام عملى شرع از متون كتاب و سنت و ديگرادله استنباط نيز چنين است.
از اين بيان نتيجه مىگيريم مفاهيم دينى در يك سطحهمگانى است و همگان مىتوانند آن را به صورت صحيحدرك و تلقى كنند، اما انديشيدن ژرف در مبانى عقيدتى واستنباط احكام از دلايل، دقتهايى حذف لازم دارد كه كار هركس نيست.
آيت الله سبحانى: يكسان انديشيدن همه انسانها يك نوعساده انديشى است و معنى آن اين است كه فهم متخصص وغير متخصص در فهم حقايق يكسان است. آيا حاضريد اينمطلب را درباره ديگر علوم انسانى بگوييد؟ امروزه بر اثردورى از عصر رسالت تشخيص حق و باطل به يك رشتهتحصيلات خاصى نياز دارد تا بتواند دورى زمان را جبرانكند. آن كس كه فهم يك انسان عادى را در مورد عقيده وشريعتبا دانشمندى كه عمرى را در فهم كتاب و سنتسپرى نموده يكى مىگيرد، فردى است كه از واقع و شريعتو دين آگاهى ندارد. آرى مجتهدى كه رنج تحصيل بر خودهموار نموده و مقدمات فهم شريعت را بهدست آورده فهماو براى خود او حجت است نه براى مجتهد ديگر.
آيت الله سبحانى: اختلاف فقيهان ارتباطى به اختلافقرائت ندارد، بلكه امور ديگر مايه اختلاف آنان مىباشد، اينك برخى از آنها را مىشماريم.
1 - اختلاف در مداليل و مفاهيم الفاظ: در قرآن و حديثالفاظى مانند «صعيد»، «وطن»، «كعب»، «مفازه»، و...، واردشده كه فرهنگ نويسان زبان ادب در تحديد مفاهيم آنهااختلاف روشن دارند و طبعا فقها نيز تحت تاثير چنيناختلاف واقع شدهاند در نتيجه آراى متخالف در اين زمينههاابراز مىشود.
2 - تعارض و اختلاف روايات: در پارهاى از مسائل به عللى- كه در جاى خود بيان شده است - روايات مختلف واردشدهاست طبعا در علاج تعارض، انظار مختلف پيش مىآيدو اگر چنين تعارضى نبود، ترجيح ميان روايات مورد نيازنبود و در نتيجه اختلاف پديد نمىآمد. اختلاف نظر فقها درحل تعارض ياد شده، موجب پيدايش آراى فقهى مختلفمىگردد.
3 - اختلاف نظر در وثاقت راويان: در پارهاى از موارد در بارهوثاقت راويان در ميان فقيهان اختلاف نظرهايى به چشممىخورد. طبيعى است اين اختلاف نظر، موجب بخشى ازاختلاف نظر آنان در احكام شرعى مىباشد.
4 - اختلاف در حجيتيك رشته از قواعد: در قواعد فقه واصول يك رشته قواعدى وجود دارد كه از نظر حجيت مورداختلاف است. فقهاى شيعه قياس و استحسان را باطلمىدانند، در حالى كه قسمت اعظم فقهاى اهل سنتبر آنتكيه مىكنند. مثلا در ميان فقهاى شيعه گروهى اصلاستصحاب را در موارد احكام كلى حجت مىدانند در حالىكه برخى حجيت آن را در اين مورد انكار مىكنند. ديگرقواعد فقهى و اصولى نيز كه گاهى اصل قاعده و احيانا سعهو ضيق آن مورد اختلاف است چنين وضعى دارند.
5 - استظهارات مختلف از يك روايت: فقيهى از يك روايتاستظهار وجوب، فقيهى ديگر استظهار استحباب، يكىاستظهار كراهت، ديگرى استظهار حرمت مىكند. اين هم بهخاطر قراين مختلفى است كه در داخل و خارج روايتوجود دارد كه در فهم معنى روايت مؤثر مىباشد. گروهىحرمت احتكار را مربوط به طعام دانسته و گروهى ديگر بهكليه «مايحتاج» زندگى اجتماعى انسان تعميم دادهاند و اينبه خاطر اين است كه در غالب روايات، احتكار فقط «طعام»به كار رفته است و برخى از آن انحصار فهميدهاند و گروهىآن را به عنوان مثال تلقى مىكنند و هيچ يك را نمىتوان بهخاطر استظهار نكوهش كرد.
6 - اختلاف در تطبيق كليات بر موارد: بخشى از اختلافاتفقها از اختلاف نظر آنان در تطبيق كليات بر جزئيات ناشىمىشود. فقيهى موردى را مصداق قاعده «برائت» دانسته درحالى كه فقيه ديگر آن را مصداق قاعده «اشتغال» مىداند.اين عوامل و نظاير آن مايه اختلاف آراى فقيهان مىگردد وهرگز اختلاف آنان از اختلاف در مسائل فلسفى و عرفانى ويا طب و فيزيولوژى و....، سرچشمه نمىگيرد و تحولاتاين علوم تاثيرى در آراى فقيهان ندارد.
آيت الله سبحانى: علماى اسلام در مسائل مربوط به ايمانو كفر اختلافى ندارند و همه آنها در مسائل ياد شده وحدتنظر دارند، ولى مسلما در قسمتى از مسايل كلامى و فقهىاختلاف وجود دارد كه اگر نشستهاى سالمى صورت پذيردفاصله كمتر مىشود. علامه طبرسى مؤلف «مجمع البيان»كتابى دارد به نام «المؤتلف من المختلف» او در اين كتابوفاقها را بر شمرده كه همه مذاهب در آن وحدت كلمه دارند.
شگفتانگيز آن كه در برخى از نوشتهها اختلاف قراء رانوعى اختلاف قرائتشمردهاند. در حالى كه اختلاف قراءمربوط به لهجه قرآن است نه محتواى آن. فرض كنيد يكى ازقراء ملك يوم الدين و ديگرى مالك يوم الدين قرائت كرده استبا اين حال هيچ كدام از اين دو قرائت تاثيرى در عقايد واحكام ندارد. برخى ديگر تاثير زمان و مكان را مايه اختلافدانستهاند. در حالى كه تاثير زمان و مكان مربوط به حوزهموضوع است و طبعا حكم نيز دگرگون مىشود و ارتباطىبه اختلاف در قرائتبه اصطلاح امروز ندارد. مثلا: روزگارى«خون» فاقد منفعتبود در حالى كه امروز از ابزار زندگىاست و جراحى بر محور آن دور مىزند.
آيت الله سبحانى: طرح مساله اختلاف قرائت در ميانمتكلمان مسيحى انگيزهاى دارد و در ميان به اصطلاحروشنفكران ما داراى انگيزه ديگرى است.
انگيزه گروه نخستسرپوش نهادن بر ناهنجاريهاى موجوددر كتب به اصطلاح مقدس است. مطالبى كه با خرد ورزىهيچ گاه تطبيق نمىكند. لذا با طرح مساله اختلاف قرائات بهگونهاى مىخواهند خود را از تناقضات موجود در كتبمقدس يا مخالفتبا عقل و خرد برهانند.
ولى انگيزه طرح آن در كشور تضعيف روح دينى و حذفروحانيت از مشاغل اجتماعى و دين است; زيرا مردم بهدينخود علاقه خاصى دارند و دين خود را از روحانيون فراءمىگيرند. هر گاه در برابر قرائت عالمان دينى قرائتهاىديگر پيش آيد طبعاباورها را سوخته و ارزشها را كمرنگخواهد كرد. اين گروه براى كسب آزادى فكر، انديشه و كردارمىخواهند تبيين شريعت را نيز بر عهده بگيرند تا با خيالخام خود به هر نحوى كه خواستهاند دين را تفسير و توجيهكنند.
آقاى واعظى: هرمنوتيك فلسفى، (Philsophical Hermeneutics) گرايشخاصى در هرمنوتيك است كه با مارتين هيدگر و كتابمعروف او به نام «هستى و زمان» آغاز مىشود. هرمنوتيكپيش از مارتين هيدگر، نوعى معرفتشناسى و روششناسىاست: يعنى در جستجوى ارائه روش است. براى نمونه،هرمنوتيك عصر روشنگرى، هرمنوتيك را ارائه روش براىتفسير متون، و علمى كمكى براى رفع ابهامات متنمىدانست. هرمنوتيك رمانتيك نيز از سنخ روششناسىبوده; زيرا شلاير ماخر، هرمنوتيك را روشى براى پرهيز ازسوء فهم مىدانست. از نظر وى فاصله زمانى ميان مفسر ومتن و تاثير پذيرى مفسر ازتاريخ و سنتخويش، زمينهسوء فهم، مىدانست. از نظر وى فاصله زمانى ميان مفسر ومتن و تاثير پذيرى مفسر ازتاريخ و سنتخويش، زمينهسوء فهم، (mis understanding) را به طور طبيعى فراهممىآورد; زيرا مفسر دائما در معرض تحميل هنيتخويشبر متن است. پس براى پرهيز از اين سوء فهم، نيازمندهرمنوتيك هستيم. هرمنوتيك نيز با ارائه قواعد خاصخويش، روشى براى پرهيز از سوء فهم و راهى براى دركذهنيت مؤلف است; زيرا به اعتقاد شلاير ماخر، هدف ازتفسير متن، درك ذهنيت و قصد و نيت مؤلف است.
ديلتاى نيز هرمنوتيك را از سنخ معرفتشناسى مىدانست.از نظر وى رسالت هرمنوتيك آن است كه روششناسى عاممطلق علوم انسانى را ارائه دهد. بنابر اين هرمنوتيك، علمىاست كه به وسيله آن اصول و مبانى و روش عام فهم درعلوم انسانى و تاريخى تنقيح مىشود.
هرمنوتيك فلسفى هيدگر، چرخشى راديكال و تمام عيار دراين مسير هميشگى هرمنوتيك بود. هيدگر در كتاب هستىو زمان، روششناسى را كاملا وا مىنهد و به هستىشناسى، (ontology) رو مىآورد. از نظر وى فلسفه غرب از زمانافلاطون تا به حال، از مسير اصلى خويش منحرف شدهاست; زيرا رسالتحقيقى يك فيلسوف، پاسخ به پرسش ازمعناى هستى، (Being) است. اما فيلسوفان به جاى آنكه بهدنبال درك معناى هستى باشند، به بحث در هستىهاىخاص، (beings) پرداختهاند.
هيدگر در مقدمه كتاب هستى و زمان، ضمن اشاره به اينانحراف اصلى، راه وصول به معناى هستى و تحليلوجودى هستى آدمى، (Dasein) را اعلام مىكند. در فرايندتحليلى ساختار وجودى «دازاين» مىتوان راهى به سوىدرك معناى هستى، (Being) يافت. وى اين تحليل وجودىرا، فلسفه ديدن حقيقى مىنامد و آن را پديدارشناسى وهرمنوتيك هم مىگويد. پس از نظر هيدگر فلسفه حقيقى وپديدارشناسى و هرمنوتيك يك چيز است و آن، پرداختنبه تحليل وجودى دازاين به منظور راه يافتن به درك معناىهستى است.
اين چرخش راديكال در هرمنوتيك، كه آن را ازروششناسى به هستىشناسى ارتقاء مىدهد، توسط برخىشاگردان و پيروان هيدگر دنبال شد البته اين تبعيت و دنبالهروى توام با تفاوتهاى آشكارى نيز بود. از اين رو ما باگرايشهاى متنوعى در خود هرمنوتيك فلسفى مواجههستيم. به عنوان مثال هانس گئورگ گادامر، شاگرد برجستههيدگر و نويسنده كتاب حقيقت و روش، و پل ريكورفرانسوى نيز در لزوم توجه به هستىشناسى به جاى ارائهروششناسى، با هيدگر هم جهت هستند. اما غرض فلسفىهيدگر را دنبال نمىكنند.
گادامر تنها متوجه هستىشناسى فهم است. اما به دنبال دركمعناى هستى نيست، بلكه هستىشناسى فهم و درك شرايطوجودى حصول آن را، غايت هرمنوتيك خويش مىداند وآن را پلى براى وصول به هستىشناسى بالاترى (هستىمحض) قرار نمىدهد.
ديگاه پل ريكور نيز در عين تاكيد بر هستىشناسى و تقدم آنبر معرفتشناسى، به لحاظ روش با هيدگر تفاوت اساسىدارد و راه وصول به اين هستىشناسى را تحليل وجودى«دازاين» نمىداند. با گادامر نيز تفاوتهاى فراوانى دارد و درهستىشناسى فهم متوقف نمىشود و بر لزوم توجه بهروششناسى علوم انسانى تاكيد مىكند.
خلاصه آنكه هرمنوتيك فلسفى، گرايش خاصى درهرمنوتيك است كه در مقابل شيوه رايج در نحلههاىهرمنوتيكى پيش از خود، مىايستد. در عين حال كه خوداين هرمنوتيك نيز شامل گرايشهاى متنوعى است.
آقاى واعظى: هرمنوتيك و نقد ادبى معاصر، شاهد طرحنگرشىهاى كاملا متفاوتى در باب كيفيت مواجهه با متناست. اين ديدگاهها و روشهاى كاملا متمايز و بسيار متنوعفهم متن، در يك جهت مشتركند و آن فاصله گرفتن اساسىبا شيوه مرسوم و رايج و سنتى فهم و تفسير متن است:شيوهاى كه به طور عمومى حاكم بر كل تاريخ هرمنوتيكپيش از هرمنوتيك فلسفى بوده است. اين شيوه سنتى ورايج، هدف از تفسير متن را وصول به قصد و نيت مؤلفمىدانست و از امكان تفسير عينى متن و امكان دسترسى بهذهنيت مؤلف و معناى مقصود او دفاع مىكرد. ساختارگرايى، (Structuralism) و شالوده شكنى، (Deconstruction) اززمره گرايشهاى معاصر تفسيرى هستند كه در مقابل اينديدگاه متداول سنتى ايستادهاند و طرحى نو در افكندهاند.
پس از جنگ جهانى دوم، ساختار گرايى با ظهور كلود لوىاستروس و بعد از او رولان بارت - كه هر دو فرانسوى بودند -به عنوان يك نظريه تفسيرى جديد پابه عرصه نهاد. ساختارگرايى به عنوان يك گرايش و روش منحصر به تفسير متننيست، بلكه رويكردى است كه در زمينههاى مختلفى اعمالشده است. براى نمونه ژان لاكان، ساختار گرايى را در روانكاوى پى مىگيرد و ميشل فوكو در بررسى سخن فلسفى وفلسفه علم - تحليل رابطه علم و قدرت - ساختار گرا است وكلود لوى استروس در انسانشناسى و مردمشناسى از شيوهساختار گرايى پيروى مىكند. در اينجا سخن ما در ساختارگرايى ادبى است كه با فهم متون سر و كار دارد. ساختارگرايى ادبى با رولان بارت كه ملهم از فرماليستهاى نيمهدوم قرن نوزدهم روسيه است در دهه 1950 م. شكلمىگيرد.
ساختار گرايى، مؤلف متن را ناديده مىگيرد و هدف تفسيررا درك مراد و مقصود او نمىداند. از نظر ساختار گرايى،مؤلف مرده است. پس گرايشهاى روان كاوانه در تفسيرمتن، كه به دنبال همدلى با مؤلف و راه پيدا كردن به دنياىذهنى مؤلف است، ناصواب مىباشد. همچنين نمىتوانمستقيمابه دنبال محتواى پيام متن بوده، بلكه تنها راه چارهآن است كه پيام متن را از طريق نشانهها و ساختار و شالودهمتن در يابيم.
بدين ترتيب تفسير متن، يك دانش است كه با ساختار وشالوده متن و نظام واژگان در تماس است و بايد به كمكروشهاى زبانشناسانه، به ساختار نهايى هر متن راه پيداكرد و محتواى متن را از طريق اين ساختار نشانهاى شناخت.پس نه مؤلف و ذهنيت و قصد و نيت او كمكى به فهم پياممتن مىكند، و نه امكان آن دارد كه مفسر با محتواى متن بهديالوگ و گفتگو بپردازد و فهم متن نتيجه اين گفتگو باشد.
بدين ترتيب ساختارگرايى هم در مقابل هرمنوتيك كلاسيكرومانتيك مىايستد و با روش سنتى و رايج فهم متن فاصلهمىگيرد، و هم در مقابل هرمنوتيك فلسفى موضع مىگيرد.و به همين دليل است كه گادامر و به طور صريحتر پل ريكوردر مقابل ساختارگرايى صف آرايى مىكنند و به نقد آنمىپردازند.
از نظر پل ريكور ساختار گرايى بر چند پيش فرض استواراست: نخست آنكه زبان موضوعى است كه قابل مطالعه وتحقيق علمى است. دوم آنكه ساختار گرايى ميان علم بهوضعيتسيستم نشانهها، و علم به تغيير آنها تمايز قايلمىشود و دومى را تابع اولى مىداند. سوم آنكه در هروضعيتى از سيستم، هيچ عامل و نشانهاى مطلق و غيروابسته نيست، بلكه تنها و همواره ارتباط و وابستگىمتقابل ميان عوامل و نشانهها وجود دارد. ساختار گرايى باءمتن به عنوان مجموعهاى از نشانهها برخورد مىكند و آن راسيستم و مجموعهاى بسته و مستقل از هر گونه وابستگىبيرونى مىداند: يعنى يك متن محدود و بسته است و درفاصله حرف نخستين و حرف پايانى آن قرار مىگيرد و هيچارتباطى با عنصر خارجى نظير ذهنيت مؤلف، شرايطاجتماعى و تاريخى زمان پيدايش متن به حالات روانى وشخصيت علمى و فرهنگى مؤلف و مانند آن ندارد. پس درفهم و تفسير متن، تنهابايد متوجه متن و ساختار آن بود.متن به دنياى زبانى خويش دلالت دارد و تنها به اين دنياىزبانى اشاره دارد نه به دنياى خارج از محدوده زبانى خويش.پس ساختار گرايى، همگام با فرماليستهاى روسى قرننوزدهم ميلادى نقطه آغازين شناخت و تفسير را خود نظامنشانه مىداند نه بررسى شرايط تاريخى و فرهنگى زمانپيدايش اثر يا بررسى وضعيت ذهنى و شخصيت مؤلف وصاحب اثر.
شالوده شكنى، (Deconstruction) با ژاك دريدا آغاز مىشود ورويكردى مقابل ساختار گرايى و تاويل گرايى هرمنوتيكىاست. گرچه در مقابله با ساختار گرايى با هرمنوتيك وتاويل گرايى هم داستان است.
شالوده شكنى دريدا، در ناديده گرفتن مؤلف و نيت او، باساختار گرايى همسو و هم نظر است. با اين تفاوت اساسىكه بر خلاف ساختار گرايان، به نظام و شالوده متن بى توجهاست. از نظر وى قرائت متن بازى آزاد معنايى با متن است.از اين رو شالوده متن در جريان قرائت آن شكسته مىشود.فهم متن، يك عمل دقيق عالمانه نيست كه در چارچوب وقالبهاى واژگان و نشانهها به دنياى درك عملى و دقيق پياممتن باشد و آن پيام را با حفظ ساختار نشانهها و از طريقدرك سيستم حاكم بر نشانههاى متن جستجو كند. از اين رومعناهاى بسيار متنوعى در جريان قرائتيك متن قابلاستفاده است; زيرا التزامى به حفظ ساختار متن و نظامواژگان آن وجود ندارد. به تعبيرى ديگر در شالوده شكنى بابه هم ريختن ارتباطات واژگان با يكديگر، و در هم شكستنشالوده و ساختار متن، امكان گستردهاى براى انتساب معناهاو دلالتهاى مختلف به متن فراهم مىآيد و يك دلالت ومعناى خاص به عنوان وجهه غالب متن و دلالت نهايى آنمطرح نمىشود. پس نه تنها نظام معنايى مورد نظر مؤلفاهميتى ندارد، بلكه ساختار و شالوده كلام و متن وى نيزاهميتى ندارد و اين امكان براى خواننده وجود دارد كه به اينساختار كلامى ملتزم نباشد و آن را تحليل كند و شالوده آن رابر هم زند.
آقاى واعظى: فهم دين يا « معرفت دينى» مجموعه دانستههاو شناختهاى آدمى نسبتبه يك دين خاص است. فهمدين غير از دين ورزى و دين دارى و متفاوت با خود ديناست. تدين و دين ورزى در باره هر دينى، فرع بر آگاهى وشناخت از آن دين است. پس دائما دين دارى آميخته بامعرفت دين است: يعنى ايمان و پذيرش و التزام به درونمايه يك دين، مقارن با معرفت و شناخت از آن دين است.
معرفت دينى و آگاهى متدينان از مقولات دينى، با مراجعهبه منابعى صورت مىپذيرد. به طور مرسوم سه منبع اصلى،معرفت دينى دين داران را شكل مىدهد. اين سه منبععبارتند: از تجارب دينى، تاملات عقلانى و فهم و تفسير متونمقدس دين. در اديان توحيدى كه متون دينى نقشى اساسى ومحورى در شكل دهى معرفت دينى دارند، اين متوناصلىترين منبع معرفت دينى هستند. در عين حال كه دومنبع ديگر نيز ايفاى نقش مىكنند.
اما ممكن بودن فهم دين، بحثى است كه به نگرش ما نسبتبه ميزان اعتبار اين منابع سه گانه بستگى دارد. براى نمونه ازنظر كسانى نظير اخباريها كه ظواهر قرآن را براى غيرمعصومين (ع)حجت نمىدانند، مراجعه مستقيم ما به قرآنو فهم و ظواهر آن، حجت نيست و نمىتوان معرفت دينى رابا مراجعه بى واسطه به قرآن شكل داد. همچنين كسانى كهبراى عقل در استنباط فقهى شانى قائل نيستند، معرفتعقلى نسبتبه احكام شرعى فاقد و جاهت و اعتبار است.پس از نظر آنان عقل در سامان دهى اين قسم از معرفت دينىمنبع نيست تنها به سامان دهى معرفت دينى در باب مبدا ومعاد منحصر مىشود.
معرفت دينى، برخاسته از مراجعه به منابع معرفتى در بابمقولات دينى است. و اين مراجعه البته روشمند و مضبوطاست. در صورتى عقل منبع شناخت دينى است، كهدستاورد آن يقينى و خدشهناپذير باشد و اين مطلب درشرايطى به دست مىآيد كه ضوابط حاكم بر معرفت عقلىيقينى، رعايتشود.
معرفت دينى برخاسته از مراجعه به متون دينى نيزضابطهمند و روشمند است. هر معنايى را به متون دينىنمىتوان نسبت داد و فهم متن دينى، از روش عقلانى حاكمبر فهم متون، تبعيت مىكند و عدم رعايت ضوابط حاكم برفهم متن، به سوء فهم منتهى مىگردد.
آقاى واعظى: زبان، پديدهاى اجتماعى و ناشى از تمايلآدمى به ارتباط با يكديگر و انتقال مقاصد و احساسات وافكار است. ميل به تفهيم و تفاهم، آدميان را به خلق زبان وايجاد رابطه ميان الفاظ و معانى وادار مىكند. تفهيم و تفاهمزبانى، تابع اصول و ضوابط مشترك و مقبول عقلايى واجتماعى است; زيرا عنصر مواضعه و قرار داد سهم بسزايىدر مقوله تفهيم و تفاهم زبانى دارد.
فهم متن، فهم و تفسير مقولهاى زبانى است. از اين رو،مبتنى بر شناخت قرار دادها و مواضعههاى موجود در آنزبان از يك سو و آشنايى با اصول و قواعد كلى و عامعقلايى حاكم بر ارتباط زبانى از سوى ديگر است. بدونآشنايى با لغت و قواعد دستورى يك زبان و پاى بندى بهاصول و مبانى محاوره و تفهيم و تفاهم عقلايى، چگونهمىتوان به فهم يك متن نائل آمد؟
بنابراين فهم هر گونه متنى، اعم از علمى، تاريخى، حقوقى،ادبى و دينى، از ضوابط و اصول مشترك و عامى تبعيتمىكند كه بدون آنها تفسير متن ناممكن مىشود. پس به اينمعنا، مىتوان از چيزى به نام «هرمنوتيك عام» ياد كرد وتوجه به آن را امرى لازم براى فهم و تفسير انحاى مختلفمتون، دانست. اين نكته مانع از آن نيست كه پارهاى از متون،داراى خصوصيات ويژهاى باشند كه رعايت و توجه به آنهادر عمل فهم اين گونه متون لازم و ضرورى باشد.
تفسير يك متن ساده عاميانه، با فهم يك شعر تغزلى پراستعاره يا يك متن عميق عرفانى يكسان نيست، و از دقتويژه و پيچيدگىهاى بيشترى برخوردار است.
فهم و تفسير متن دينى نيز مىتواند داراى خصوصياتويژهاى باشد كه عمل فهم متون دينى را نيازمند امرى فراتراز اصول عام و مشترك فهم - هرمنوتيك عام - قرار دهد.آنچه به عنوان هرمنوتيك عام ذكر شد، عايتحداقلىاست كه فهم هر متنى وابسته به آن است.
فهم متن دينى، نيازمند توجه به نكات خاصى است كه براىنمونه به يكى از آنها اشاره مىكنم. به اعتقاد من هدف اصلىمفسر در مراجعه به متن دينى، بايد درك پيام الهى و نيت وقصد صاحب سخن باشد. اين امر موجب توجه بهشخصيت متكلم است. وحى، كلام خدايى است كه حكيم وعليم و آگاه از اسرار عالم و دور از هر گونه نقص و عيباست. آگاهى ما از شخصيت متكلم، در نحوه برخورد ما بامتن و كلام وى اثر گذار است. مفسرى كه قرآن را كلام خداىهستى با آن صفات مىداند، اولا سخن وى را عارى از هرگونه باطل مىداند و معتقد است كه:
«لا ياتيهالباطل من بين يديه»
ثانيا تدريجى بودن نزول، و شكلگيرى آن را مانع انسجامدرونى محتواى آن نمىداند چون باور دارد به اينكه:
«و لو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا»
ثالثا بر لزوم انطباق خويش با درون مايه آن، در هر زمان ومكان تاكيد مىكند: يعنى دائما دغدغه انطباق مضامين آن رابا شرايط و موقعيتهاى خويش دارد. اين گونه ويژگيها، همدر نحوه تفسير متن و ايجاد ارتباط ميان مضامين آن و تلاشبراى درك سازگارى مضامين مختلف متن با يكديگر اثر گذاراست، و هم تلاش مضاعفى را از ناحيه مفسر براى هماهنگكردن مراد جدى متن با برخى دانستههاى ناسازگار با آنطلب مىكند. براى نمونه اگر ظاهر قرآن با مطلبى يقينى وعقلانى در تصادم بود، به حكم آن كه در قرآن باطل راه ندارد، مفسر مجبور به صرف نظر از ظاهر قرآن و تفسير مراد جدىآن متناسب با آن معرفتيقينى مىگردد.
بنابراين با توجه به اين كه برخى ظرايف و دقايق مطرح درتفسير متن دينى، در تفسير گفتار و نوشتار معمولى به كارنمىآيد، مىتوان از هر منوتيك ويژه متون مقدس ياد كرد.گرچه تمايز اين هرمنوتيك با هرمنوتيك عام متون، تمايزىبنيادين نيست، بلكه از باب حداقل و حداكثر است: يعنىهرمنوتيك ويژه متون وحيانى افزون بر رعايت موازينهرمنوتيك عام، از نكات و اصول ديگرى نيز پيروىمىكند، كه تبيين و تشريح آن مجال وسيعى را مىطلبد.
آقاى واعظى: مفسر مدارى به اين معنا كه ذهنيت و افقمعنايى و پيش داورىهاى مفسر در عمل فهم متن، دخالتمحتوايى داشته باشد، به گونهاى كه به شكل افراطى آن درشالوده شكنى ژاك دريدا شاهد آن هستيم، يا شكل اعتدالىآن را در هرمنوتيك فلسفى گادامر، مىيابيم، قابل قبولنمىباشد. در هرمنوتيك فلسفى گادامر، فهم متن محصولگفتگوى مفسر با متن و امتزاج افق معنايى مفسر با افقمعنايى متن است. فهم متن «امتزاج افقها» (Fusion of horizons) و تركيب زبان مفسر با زبان متن و فراهم آمدنيك زبان مشترك است. پس پيشداورىها و ذهنيت و افقمعنايى مفسر، همان قدر در نتيجه و برآيند عمل تفسيرسهيم است، كه متن و افق معنايى آن دخالت دارد.
فهم متن دينى، به غرض درك پيام الهى و شنيدن سخن اوانجام مىپذيرد. در اين مسير هر گونه دخالت آگاهانه وعمدى ذهنيت و پيش داورى مفسر، به خلوص اين عمللطمه وارد مىسازد. پس مفسر محورى، به هر شكل آنمردود و ناسازگار باهدف اصلى از مراجعه به اين متوناست.
تفسير متن دينى «مؤلف مدار» است: به اين معنا كه غرضاصلى آن، درك قصد و مراد جدى صاحب سخن است. ازطرفى تفسير متن دينى «متن محور» نيز هست: يعنى ازمجراى متن، به دنبال درك مراد مؤلف مىگردد. نقطه آغازينتفسير متن دينى، مراجعه به متن و ساختار زبانى آن است واين مراجعه به هدف پل زدن به نيت و قصد مؤلف صورتمىپذيرد. پس تفسير متن دينى نه آنچنان «متن محور»است، كه مؤلف را ناديده بگيرد و نه آنچنان «مؤلف محور»است، كه به جاى آغاز از متن، با روانشناسى گروى مستقيمابه دنبال جغرافياى فكرى و فرهنگى و اجتماعى مؤلفباشد و اين امور را نقطه شروع تفسير بداند.
آقاى واعظى: اختلاف فهم، در هر زمينه علمى و معرفتىامرى كاملا طبيعى است و در باب معرفت دينى به طور عامو معرفت دينى برخاسته از مراجعه به متون دينى به طورخاص نيز بروز اختلاف كاملا عادى و طبيعى است. از آنجاكه بحث ما در باب معرفت دينى تاكنون عمدتا در زمينهتفسير متون دينى بوده است، به اجمال به پارهاى زمينههاىبروز اختلاف در فهم متون دينى اشاره مىكنم.
الف: اختلاف در روش هاى تفسيرى يكى از زمينههاى بروزاختلاف در معرفت دينى است. براى نمونه، مفسرى كه بهلزوم و دخالت دادن روايات نبوى يا روايات معصومين (ع)در فهم و تفسير قرآن اعتقاد دارد، گاه به نتايج تفسيرىخاصى مىرسد كه مفسر معتقد به لزوم جدا سازى احاديثاز تفسير قرآن به آن نتايج واصل نمىشود.
مفسر داراى مذاق عرفانى كه راه را براى تفسير انفسى قرآنگشوده مىبيند، و برخى آيات قرآن را رمزى و كنايى مىداندو تفسير را گشودن اين تمثيلات و اشارات و رموزمىخواهند، مسلما به فهمى متفاوت از كسانى مىرسد كهدر برابر چنين مسلك تفسيرى تاب نمىآورند.
اختلاف در مبانى و روشهاى تفسيرى، از مهمترين عواملاختلاف در تفاسير است. اما معناى اين سخن فقدان جهتمشترك تفسيرى نيست. عليرغم پارهاى اختلافات روش ومبنايى در تفسير متون دينى، فهمهاى مشترك فراوانى بهويژه در تعيين مدلول لفظى آيات و روايات وجود دارد.
ب: اختلاف نظر در مسائل و مبانى علوم مقدماتى تفسير گاهموجب اختلاف در معرفت دينى مىشود. مراد از علوممقدماتى تفسير، معارفى نظير علوم ادبى يا شاخههاىمختلف آن، علم رجال و دراية، علم اصول فقه، مباحثعلوم قرآنى و مانند آن است. در اينجا مجال توضيح بيشتراين بحث و ذكر نمونههاى عينى آن نيست ولى اجمالا بايددانست كه اختلاف نظر در برخى از مسائل اين گونه علوممقدماتى، تاثير مستقيمى در فهم عالم از دين دارد.
ج: دقت نظر و تعمق، مقولهاى است كه شدت و ضعفمىپذيرد و بسيارى از خطاهاى موجود در فهم، مربوط بهكم دقتى است. بنابر اين دائما اين مجال وجود دارد كهعالمى با دقتبيشتر، هم ضعف برخى تفاسير ناشى از كمدقتى را بر ملا سازد، و هم به ارتباطات معنايى جديدىميان اجزاء متن دستيابد و فهمى تازه از متن ارائه دهد.
د: برخى از اختلافات و تفاوتهاى ميان تفاسير متون دينى،اساسا مربوط به اختلاف در فهم معناى لفظى متون نيست،بلكه از باب استنطاق متن و طرح پرسشهاى نوين از متن وگرفتن پاسخهاى مناسب است. باور دينى مسلمين آن استكه پيام الهى محدود به جغرافياى زمانى - مكانى عصر نزولوحى نيست و براى همه زمانها و مكانها است. از اين روبايد دائما خويشتن را با محتواى پيام تطبيق كرد. پسانطباق پيام دين با شرايط متغير و سويه كار بردى به آن دادن،امرى لازم و ضرورى است. استنطاق متن، تامين كنندهسويه كاربردى و انطباقى متن است. گرچه اين امر دخالتىدر تعيين معناى لفظى متن نداشته باشد.
براى استنطاق متن نيازمند طرح پرسش جديد هستيم. اينپرسش مىتواند برخاسته از دقت عالم يا برخاسته ازمطالعات جانبى وى در علوم مختلف باشد. آشنايى عالم بامباحثساير علوم و ديدگاههاى مختلف، براى اوپرسشهاى نوينى را مطرح مىسازد. استنطاق متن دينى ازطريق اين پرسشهاى نوظهور، بر غناى معارف دينىمىافزايد. مفسر آشنا به مكاتب مختلف اقتصادى، اينپرسش را پيش روى قرآن مىنهد كه آيا آيات اقتصادى قرآنبا سوسياليزم سازگار استيا با كاپيتاليسم نقاط اشتراكبيشترى دارد؟
عدم طرح اين پرسشها در تفاسير ديگر موجب تمايز اينتفسير از ساير تفاسير مىگردد. پس چنين نيست كه تمايز وتغيير درون مايه تفاسير دينى همواره به سبب تغيير فهم درمضمون لفظى متون دينى باشد.
آقاى واعظى: با توجه به اينكه استنباط فقهى به فهم حكمشرعى و انتساب آن به شارع مقدس منتهى مىشود، مسلمااختلاف نظر فقهى، حكايت از اختلاف در فهم دين دارد. وهمان طور كه اشاره كردم اين امرى كاملا طبيعى است و نهتنها براى جامعه علمى ما امرى مقبول و متعارف است،حتى براى مردم معمولى نيز پذيرفتنى و طبيعى جلوهمىكند. اما كار برد واژه «اختلاف در قرائت دين» و اختلافنظر فقهى را اختلاف قرائت ناميدن، از چند نظر قابلملاحظه و ترديدآميز مىنمايد; زيرا اين واژه، حساسيتبرانگيز است و سر حساسيتبرانگيز بودن آن در باره معناىخاصى است كه اين واژه را به طور روانى همراهى مىكند.
در جامعه ما كسانى كه به بحث اختلاف قرائت از دين دامنمىزنند خواه ناخواه نوعى مفسر محورى و امكان تفسيردلبخواهى از دين، يا دست كم تاثيرپذيرى معرفت دينى ازقالبهاى ذهنى و پيش دانستههاى عالم را دامن مىزنند واين امر موجب آن است كه معرفت دينى امرى غير روشمندو بى ضابطه و رنگپذير از ذهنيتهاى متفاوت عالمانتلقى شود.اما اگر اين حساسيت نباشد و به اين بار معنايىخاص اهتمام نشود، مانعى به نظر نمىرسد كه اختلاف دربرداشتهاى فقهى را، اختلاف در فهم دين يا اختلاف درقرائت دين بناميم.
آقاى واعظى: فهم مشترك و ثابت در حوزه معارف دينى، نهتنها ممكن است، بلكه عملا در بسيارى از موارد واقع شدهاست. و اين اشتراك، اختصاص به فروع دين يا اصول دينندارد. همين كه مىگوييم اصول دين اسلام و عناصرى را بهعنوان اصول اين دين بر مىشماريم حاكى از وجوه معرفتىمشترك در ميان منتحلين به اين دين دارد. گرچه در مسائلجزئى آن اختلاف نظر حاكم است در باب فروع دين نيزمشتركات وجود دارد كه به مسلمات يا ضروريات فقهىموسومند. اصل وجوب نماز و روزه و حج و ساير ابوابفقهى جزء مسلمات فقه است گرچه در فروع جزئيات فقهىدر هر يك از اين موارد اختلافاتى وجود دارد.
مراد از مشتركات معرفت دينى، آن است كه هر كس به طورروشنمند و مضبوط و با رعايت اصول عقلايى حاكم برفهم متن، به سراغ اين متون بيايد، به فهمى مشترك ويكسان دست مىيابد حتى اگر اين مراجعه كننده مسلماننباشد.اگر ده هزار سال ديگر نيز كسى در باره اسلام تحقيقكند، در مىيابد كه در اين دين واجبات و محرمات خاصوجود داشته است. و مسلمانان عقايد مشتركى در باب مبداو معاد داشتهاند. گرچه در اوصاف مبدا و خصوصيات معاداختلاف داشتهاند. اين امر حاكى از وجود معرفتهاى دينىثابت و مشترك است كه در گذر زمان رنگ نمىبازد ومتحول نمىشود. گويى گوهر و اساس اين دين با اينمعرفتهاى ثابت آميخته است.